پارت ۶ :عاشق پسر عموم شدم
جونکوک گفت که الان فهمیدی که من تورو واسه خودت میخوام هنوز هم مخالف ازدواج با منی
که من گفتم جونکوک من مخالف ازدواج با تو نیستم فقط یک سال باید صبر کنی
که جونکوک گفت بزار همین هفته ازدواج کنیم تو که منو دوست داری با چی مخالفت میکنی
چیییی من میگم یه سال بعد تو میگی همین هفته ازدواج کنیم من الان آماده نیستم الآنم خوابم میاد
جونکوک گفت باشه منم میرم دوش بگیرم که بخوابم توهم اینجا بمون نرو خونتون
من گفتم جونکوک نمیشه مامانم رو چیکار کنم
بش بگو خونه ی دوستتی
اوممم باشه شب بخیر
صبح شد که جونکوک با یه بوسه منو بیدار کرد دیدم که به به چه صبحونه ای درست کرده منم رفتم صبحونه بخورم که حالت تهوع شدیدی داشتم رفتم سرویس بهداشتی که جونکوک اومد دنبالم
گفت چی شده حالت خوبه میخوای بریم دکتر
من گفتم نه الان خوب میشم ولی همچنان این وضع ادامه داشت رفتیم دکتر که دکتر بهم گفت تبریک میگم خانوم شما حامله هستید جونکوک با خوشحالی بهم نگاه کرد اما من زیاد خوشحال نشدم
به دکتر گفتم میشه این بچه رو سقط کرد دکتر گفت بله اگر شما مایل به این کار هستید
جونکوک گفت تو داری چیکار میکنی آقای دکتر دستتون درد نکنه ولی ما قصد سقط بچه نداریم رفتیم بیرون که من به جونکوک گفتم تو داری چیکار میکنی
در اصل تو داری چیکار میکنی سقط بچه یعنی چی
من گفتم جونکوک من آمادگی ازدواج نداشتم چه برسه به مادر شدن من میرم و این بچه رو سقط میکنم جونکوک منو به زور سوار ماشین کرد رسیدیم خونه منو پیاده کرد و کاری کرد که من توقع نداشتم اون.......
که من گفتم جونکوک من مخالف ازدواج با تو نیستم فقط یک سال باید صبر کنی
که جونکوک گفت بزار همین هفته ازدواج کنیم تو که منو دوست داری با چی مخالفت میکنی
چیییی من میگم یه سال بعد تو میگی همین هفته ازدواج کنیم من الان آماده نیستم الآنم خوابم میاد
جونکوک گفت باشه منم میرم دوش بگیرم که بخوابم توهم اینجا بمون نرو خونتون
من گفتم جونکوک نمیشه مامانم رو چیکار کنم
بش بگو خونه ی دوستتی
اوممم باشه شب بخیر
صبح شد که جونکوک با یه بوسه منو بیدار کرد دیدم که به به چه صبحونه ای درست کرده منم رفتم صبحونه بخورم که حالت تهوع شدیدی داشتم رفتم سرویس بهداشتی که جونکوک اومد دنبالم
گفت چی شده حالت خوبه میخوای بریم دکتر
من گفتم نه الان خوب میشم ولی همچنان این وضع ادامه داشت رفتیم دکتر که دکتر بهم گفت تبریک میگم خانوم شما حامله هستید جونکوک با خوشحالی بهم نگاه کرد اما من زیاد خوشحال نشدم
به دکتر گفتم میشه این بچه رو سقط کرد دکتر گفت بله اگر شما مایل به این کار هستید
جونکوک گفت تو داری چیکار میکنی آقای دکتر دستتون درد نکنه ولی ما قصد سقط بچه نداریم رفتیم بیرون که من به جونکوک گفتم تو داری چیکار میکنی
در اصل تو داری چیکار میکنی سقط بچه یعنی چی
من گفتم جونکوک من آمادگی ازدواج نداشتم چه برسه به مادر شدن من میرم و این بچه رو سقط میکنم جونکوک منو به زور سوار ماشین کرد رسیدیم خونه منو پیاده کرد و کاری کرد که من توقع نداشتم اون.......
- ۲.۶k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط